ملی شدن صنعت نفت یکی از مهمترین مقاطع تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران معاصر است. در این زمینه تاکنون مطالب متنوعی در قالبهایی گوناگون، اعم از یادداشت، مقاله و مصاحبه تولید شده، اما به نظر میرسد کمتر به برخی شبهات و ابهامات در این زمینه پاسخ داده شده است. برای پاسخ به برخی از سؤالات در این زمینه، به نزد یکی از استادان تاریخ معاصر رفتیم و پاسخ را از ایشان جویا شدیم. در گفتوگو با دکتر «موسی حقانی»، رئیس مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر ایران، برخی از ابعاد ملی شدن نفت را بررسی کردهایم. پاسخ به پارهای از ابهامات و شبهات در این زمینه، از دیگر محورهای این گفتوگوست. در ادامه، گفتوگوی برهان با ایشان را بخوانید.
با توجه به شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی داخلی و بینالمللی زمان ملی شدن نفت و خصوصاً اینکه فضای ملیگرایی و ضداستعماری در آن دوره شکل گرفته بود، آیا ملی شدن صنعت نفت برنامهای نظاممند و برنامهریزیشده بوده یا حرکتی شعاری و ضداستعماری در واکنش به فضای سیاسی موجود آن دوره محسوب میشد؟
بهطور قطع میتوان گفت که ملی شدن صنعت نفت جنبشی بود براساس یک نیاز ملی و یک تفکر ملی؛ یعنی تفکری که در چارچوب منافع ملی شکل گرفت. اگر بخواهیم از این جنبه به مسئله نگاه کنیم که آیا در این رابطه برنامهی منسجمی برای ملی کردن صنعت نفت وجود داشت و در آن همهی جوانب در نظر گرفته شده بود یا خیر؟ باید گفت خیر. برنامهای مدون که شامل همهی ابعاد و دقایق موضوع باشد وجود نداشت، مگر همان مذاکراتی که در مجلس صورت میگرفت. اما این بدان معنا نیست که این در فضایی به دور از عقلانیت و منطق و در شرایط احساسی و بالتبع شور و هیجان این موضوع مطرح شده باشد.
مردم ایران از ابتدای حضور استعمار در کشور، نسبت به این مسئله حساسیت داشتند و این حساسیت توسط نخبگان دینی بهخوبی به مردم منتقل میشد. بیش از صد سال قبل از نهضت ملی شدن صنعت نفت، ماجرای قیام علیه قرارداد رویتر مطرح شد. در آن قرارداد، هم منابع زیرزمینی و هم منابع رویزمینی ایران به مدت هفتاد سال
به یک تبعهی خارجی واگذار شد. بعدها که معلوم شد ایران نفت هم دارد، تازه فهمیدند که نفت هم شامل همان منابع میشده است. در آن زمان، مرحوم ملاعلی کنی با منطقی صحیح، برآمده از منطق و پشتوانهی دینی، مانند قاعدهی نفی سبیل، به استناد آیهی «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا» برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، در مقابل این قرارداد ایستادگی کرد. براساس همین تفکر، بعدها هم که قرارداد رژی مطرح شد، در مقابل آن، قیام تنباکو به زعامت مرحوم میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه) صورت گرفت.
لذا همیشه اعتراض نسبت به دخالت و حضور بیگانه وجود داشته است. حتی اگر با منطق دینی هم به موضوع نگاه نکنیم، منطق اقتصادی نیز این نوع رفتارها را نمیپذیرد. در خصوص قرارداد رویتر، رئیسجمهور فرانسه با استهزاء میگوید که ایرانیان فقط هوایی که نفس میکشیدند واگذار نکردند! این حرف را هر ایرانی که به وطن و کشورش علاقه دارد بشنود، بهطور طبیعی تلاش میکند این قرارداد ننگین را لغو کند. بنابراین ما سابقهای طولانیمدت در مقابله با استعمار داریم. این مسئله هم برآمده از احساس و شور و هیجان و فاقد منطق و عقلانیت نبود؛ منطق دینی و ملی پشت آن قرار داشت.
در خصوص ملی شدن صنعت نفت، باید گفت که از مشروطه به بعد، یکی از مطالبات جدی جریان دینی این بود که میبایست با اصلاح ساختار سیاسی و تقویت آن، جلوی نفوذ اجانب گرفته شود. در اعلامیههای مرحوم آخوند خراسانی، که معمولاً با همراهی مرحوم ملاعبدالله مازندرانی بهطور مشترک صادر میشد نیز این را میبینید. همهی آنها تأکید بر این دارند که با اصلاح ساختار و تقویت حاکمیت و ایجاد بستر مناسب برای مشارکت مردم در ساختار سیاسی، که منجر به تأسیس مجلس و انتخابات شد، میخواهند ایران را قوی کرد؛ بهطوری که از نفوذ اجانب ممانعت صورت گیرد. حتی بعدها که جریانات افراطی در مشروطه، زمام امور را به دست میگیرند و مشروطیت ایران را از مسیر خودش خارج میکنند، باز دغدغهی علما این است که جلوی اغتشاش و ناامنی گرفته شود تا بیگانه بهانه پیدا نکند که به ایران حمله کند.
مرحوم آخوند خراسانی خطاب به گروههای افراطی مشروطه میگوید: «در اصل، عساکر (لشکرهای) انگلیس و روس شما هستید.» یعنی شما هستید که زمینه را برای دخالتهای آنها فراهم میکنید. در اینجا هم سد نفوذ اجانب مطرح است. مجدداً این موضعگیری در قبال اجنبی را شاهدیم. بنابراین نهضت ملی شدن صنعت نفت حرکتی است مبتنی بر سابقهی تاریخی و برآمده از منطق دینی و ملی. با کشف نفت و گستردهتر شدن دخالتهای استعماری انگلیس در ایران، یکی از خواستههای مردم ایران، حفظ استقلال و حقوق ملی، بهویژه در حوزههای اقتصادی و صنعت نفت بود. تا شهریور ۱۳۲۰، یعنی در دورهی دیکتاتوری رضاخانی، به هیچ عنوان اجازهی بروز این نوع تفکرات داده نمیشد. اساساً رضاخان برای تضمین غارت نفت ایران توسط انگلیسیها روی کار آمده بود و آن نمایشی هم که از ۱۳۱۱ شروع شد و منجر به تمدید قرارداد دارسی شد، در همین راستا بود.
بعد از شهریور ۱۳۲۰ و در پی مطالبات نامشروع دولتهای غالب در جنگ و بهویژه شوروی، مقابله با دادن امتیاز جدید و ملی کردن صنعت نفت بهطور جدی در مجلس شورای ملی، ذیل عنوان استیفای حقوق ملت ایران از نفت جنوب، مطرح میشود. زمانی که مرحوم آیتالله کاشانی در خرداد ۱۳۲۹ از تبعید برمیگردند، پس از ورود به تهران، در فرودگاه، طی مصاحبهای مطبوعاتی، به دو نکته اشاره میکنند که نشاندهندهی وجود پشتوانهی قوی و منطق اسلامی و ملی در نهضت
اسلامی و ملی ایرانیان است. اولین نکتهی اینکه «ما اجازه نمیدهیم نفت ایران از حلقوم انگلیس پایین برود.» نکتهی دوم، موضوع فلسطین است که مرحوم آیتالله کاشانی میگوید: «ما نسبت به مسائل فلسطین نمیتوانیم بیتفاوت باشیم و به مردم فلسطین کمک میکنیم.»
این موضعگیری مقارن با اعلام موجودیت رژیم نامشروع صهیونیستی و به رسمیت شناخته شدنش توسط دولت ساعد و رژیم پهلوی است. این حکایت از عمق و پیشینهی نگاه ضداستعماری ایرانیان و علمای بزرگ دارد. بعدها طی مذاکراتی که میان دکتر مصدق و آیتالله کاشانی برای استیفای حقوق ملت ایران در خصوص مسئلهی نفت صورت میگیرد و دکتر مصدق از حمایت آیتالله کاشانی مطمئن میشود، اعلامیهای از سوی آیتالله کاشانی به مجلس میبرد و قرائت میکند و موضوع ملی شدن نفت را مطرح میکند. پیگیریهای آنها ادامه مییابد تا اینکه ملی شدن صنعت نفت در مجلس به تصویب میرسد. بنابراین در جملهبندی باید بگویم ایرانیها برای استیفای حقوق خود در حوزههای نفتی و برای سد نفوذ اجانب برنامه داشتند؛ اما از این جهت که آیا آنها همهی زوایا و دقایق را بررسی کرده بودند، باید گفت برنامهریزی منسجمی وجود نداشت، زیرا این مسائل قابل پیشبینی نبود.
به غیر از آیتالله کاشانی و فداییان اسلام، حوزه و روحانیت به ملی شدن صنعت نفت چگونه مینگریست؟
ما در مقاطع مختلف، حمایت علمای بزرگ از ملی شدن صنعت نفت را میبینیم. اصولاً در همهی جنبشهای ضداستعماری در ایران، حضور و حمایت چهرههای شاخص روحانیت را میتوان شاهد بود. این حمایتها براساس قاعدهی «نفی سبیل» و دیگر قواعدی که برگرفته از منابع دینی است صورت میگرفت و حاکی از وجود پشتوانهی منطقی و دینی در مبارزهی روحانیت است. بهعنوان نمونه، مرحوم آیتالله بروجردی و مرحوم آیتالله خوانساری از این نهضت و ملی شدن صنعت نفت حمایت کردند.
اخیراً اسنادی منتشر شده مبنی بر اینکه بعضیها میخواستند نظر ایشان را نسبت به دولت مصدق و ملی شدن نفت تغییر دهند، اما ایشان این القائات را نمیپذیرند و از این جنبش حمایت میکنند. از سوی دیگر، علمای همدان و همچنین علمای شیراز، مانند مرحوم آقاسید نورالدین شیرازی، بهطور گسترده از این حرکت ملی حمایت میکنند. البته گفتنی است که بعضی از آنها در خصوص اعتماد و خوشبینی دکتر مصدق به آمریکا، بعدها با وی مشکل پیدا میکنند؛ چراکه این تحلیل وجود داشت که مصدق میخواهد جای آمریکا را با انگلیس عوض کند.
برخی از این حیث نگرانی داشتند، اما بهطور کلی علما با وجود انتقاداتی که داشتند، از نهضت همراهی کردند. همچنین در مشهد یک جریان پرشور را میبینیم که از نهضت ملی شدن حمایت کرد. لذا باید گفت در هر نهضت ضداستعماری که در ایران وجود داشت، روحانیت و مرجعیت نقش اساسی داشته است. البته حوزه در همهی زوایا و جزئیات نهضت وارد نمیشد و دخالت نمیکرد. ضمن اینکه نیازی هم به این کار نبود. بهطور کلی، حوزه و روحانیت در مقابل این خواست و ارادهی ملی، نه تنها موضع منفی نداشت، بلکه تأیید و همراهی نیز
میکرد. اما اینطور نبود که مانند آیتالله کاشانی در جزئیات وارد شوند. عمدتاً حمایتها در قالب حمایت از آیتالله کاشانی بروز و ظهور پیدا میکرد؛ یعنی وقتی حوزه از آیتالله کاشانی حمایت میکرد، به این معنی بود که هم در کلیات و هم در جزئیات، مشی ایشان در ملی شدن صنعت نفت را تأیید میکرد.
شما همگرایی در جهت ملی شدن و واگرایی در جهت سقوط مصدق را چگونه تحلیل میکنید؟
معتقدم که دکتر مصدق و رهبران نهضت و بهطور کلی جنبش ملی شدن نفت، اگر در دام بازی آمریکاییها و بهویژه انگلیسیها و جنگ روانی گستردهای که آنها راه انداخته بودند نمیافتادند، با توجه به حمایتهای جدی مردم، نهضت دچار چالش نمیشد. تشدید اختلافات و جنگ روانی دشمن علیه نهضت، مردم را نگران و آنها را نسبت به آینده ناامید کرد. از سوی دیگر، وقتی که رهبران نهضت در مقابل همدیگر ایستادند و شروع کردند به دفع همدیگر، بالاخره هر دو طرف تضعیف شدند و انسجام ملی در کشور از بین رفت.
با انسجام ملی و غلبه بر جنگ نرم دشمن، میتوانستیم مشکلات اقتصادی را پشت سر بگذاریم. مشکلات اقتصادی بهتنهایی نمیتوانست نهضت ملی شدن صنعت نفت را به شکست بکشاند. این موفقیت دشمن در جنگ نرم بود که در کشور اختلاف انداخت و انسجام داخلی را از بین برد. در این شرایط، غالب مردم منفعل و بیتفاوت شدند و از صحنه کنار رفتند. مجموعهی اینها باعث شد که تحریمهای اقتصادی اثربخشتر شود. البته دربار هم نقش پیچیدهای داشت و شخص محمدرضا پهلوی خیلی مزدورانه عمل کرد. شاه سعی داشت مظلومنمایی انسجام ملی را به چالش بکشد. شاه این ترس را در دل مردم ایجاد کرد که اگر من نباشم، ایران از بین میرود و به دامن کمونیسم میافتد. همین موضوع در مبارزه مقداری عزمها را سست کرد.
به نظر شما، مصدق تا چه حد در نپذیرفتن پیشنهادات غربیها مُحِق بود؟
برخی پذیرش یا عدم پذیرش پیشنهادات غربیها را با معیارهای اقتصادی صرف میسنجند؛ یعنی با منطق اقتصادی وارد میشوند. معمولاً افرادی که اینطور حسابوکتاب میکنند، در این زمینه با دکتر مصدق مشترک هستند که میگفت نباید به سمت درگیری با قدرتها برویم؛ چراکه ما توان مقابله با آنها را نداریم. در حالی که من معتقدم نمیشود نهضت ملی شدن صنعت نفت را با منطق اقتصادی صرف بررسی کرد. این موضوعی است که به استقلال ما مربوط است. برای استقلال یک کشور نمیتوان قیمتگذاری کرد. مثلاً بگوید که اگر پیشنهاد تنصیف (پنجاهـپنجاه) را میپذیرفتیم، چه مقدار پول عاید ملت ایران میشد و آن اتفاقات هم نمیافتاد!
من منطق دکتر مصدق و طرفدارانش را هم رد میکنم که میگویند اگر دکتر مصدق در ۲۸ مرداد مقاومت نکرد، به این دلیل بود که کشتار صورت نگیرد. مگر در کودتا و بعد از آن، این کشتارها صورت نگرفت؟ مگر رژیم پهلوی و آمریکاییها دست از سر مردم برداشتند؟ بعد از کودتا چه بسیار زندانی، شکنجه و کشتار که اتفاق افتاد. بهتر این بود که این کشتهها را برای حفظ نهضت و شرف ملی میدادیم. این اتفاق میتوانست با پیروزی همراه باشد. چرا همیشه ما فکر میکنیم اگر نهضت و مقاومت ادامه پیدا میکرد، ما شکست میخوردیم؟ تمام تلاش دشمن برای نابودی نهضت تا۳۰ تیر ۱۳۳۱ با وحدت و انسجام ملی شکست خورد. بنابراین شرف و شرافت ملی را که نمیتوان با چیزی معامله کرد. این یک شعار
بیپشتوانه نیست. همهی ملتها این را ثابت کردهاند که شرافت و استقلال را نمیشود معامله کرد. به همین جهت، من معتقدم که نباید نسبت به پیشنهادات غربیها خوشبین بود.
پیشنهاداتی که در زمان ملی شدن نفت ارائه میشد، تقریباً نظیر همین پیشنهاداتی بود که در مذاکرات هستهای حال حاضر میبینیم. آن زمان هم مدام زیادهخواهی و بدعهدی و بهانهجویی را از سوی آنان شاهد بودیم. با این سابقهی مشعشع در نقض پیمان و زورگویی، اصلاً خودشان و ادعاهایشان باید راستیآزمایی شوند؛ یعنی ببینیم که چقدر آنها راست میگویند. بعد از توافق اولیه که صورت گرفت، هر روز یک حرف و ادعای جدید مطرح میکنند. هرچند که آنها معمولاً در دیپلماسی پنهانکاری میکنند، اما گاه میل باطنی خود را میگویند. مثلاً گفتند که اگر میتوانستیم، پیچومهرههای فناوری هستهای ایران را هم باز میکردیم و کل آن را جمع میکردیم.
آنها قبلاً هم در خلال جنگ تحمیلی، با صراحت میگفتند ما باید با بمب اتم، ایران را نابود کنیم. بهواقع هدف استکبار، نابودی ایران است. در حال حاضر، از رسیدن به این هدف ناتوان است و به همین دلیل، پیشنهادات جدید برای محدود کردن توان ایران ارائه میکند. ولی این بدان معنا نیست که از اهدافش دست برداشته باشد. در آن پیشنهادات هم همینطور بود. آنها میخواستند ارادهی ملی ایرانیان را بشکنند؛ یا با طرح پنجاهـپنجاه یا با طرح شصتـچهل. با این پیشنهادات میخواستند آن اراده را بشکنند. اگر ما نهضت ملی شدن صنعت نفت را یک نهضت ضداستعماری بدانیم که همینطور هم بود، به نظر میرسد که آن پیشنهادات قابل پذیرش نبود. شاه بعدها در قالب کنسرسیوم، توانست سهم ایران را بالا ببرد، ولی این را نمیتوانیم ملی شدن و حفظ استقلال بدانیم، زیرا همچنان سلطهی بیگانه در ایران وجود داشت.
این فرق میکند با یک نهضتی که آمده و میخواهد استقلال و شرف یک ملت را حفظ کند. اختلاف ما با غرب که یک اختلاف صرف اقتصادی و دیپلماتیک نبود. به خاطر شرف، استقلال و غارت منابعمان با غرب وارد مبارزه شدیم. این مسئله را نمیتوان با آن منطق ریالی و دلاری ارزیابی کرد. آن پیشنهادات نباید پذیرفته میشد. به نظر من، چاره نه معامله بود، نه عقبنشینی و انفعال. انفعال بعد از عدم پذیرش پیشنهادات، یک اشتباه بزرگ و جدی بود.
دکتر مصدق معامله نکرد؛ یعنی پیشنهادات را نپذیرفت، ولی از سوی دیگر، در مقابل کودتا کار دیگری هم انجام نداد و منفعلانه سکوت کرد. به این معنا که تحرکی از خودش نشان نداد. تنها چارهی کار، عمیقتر کردن مبارزه با اتکا به نیروی مردم و توان گستردهی روحانیت بود. این در حالی بود که مجموعهی رفتارهای دولت دکتر مصدق و چهرههایی که در دولت حضور داشتند، که بعضاً چهرههای سکولار بودند و با روحانیت میانهای نداشتند، اینگونه رفتار نمیکردند. این اقدامات اعتمادی برای روحانیت باقی نگذاشت.
رفتهرفته اعتماد روحانیت نسبت به آنها کم میشد و به جای اینکه برای نیروی عظیم روحانیت و مرجعیت
شیعه که میتواند بسیج نیرو کند اطمینانسازی کنند و حمایت کامل آنها را جلب کند، آنها را بهسوی تردید سوق دادند. به این معنا که روحانیت خوف این را داشتند که کمونیستهایی که در دورهی دکتر مصدق میآمدند در خیابان تظاهرات چند صد هزار نفری راه میانداختند، کشور را بگیرند. زیرا مصدق اصلاً موضعی در برابر کمونیستها و سکولارها اتخاذ نمیکرد.
همهی عواملی که انسجام ملی را در ایران از بین برد و ظرفیت بزرگ روحانیت در بسیج نیروهای مردمی را ضایع کرد و نگذاشت مبارزه عمیقتر شود، بهنوعی خیانت به نهضت ملی شدن صنعت نفت محسوب میشود. انفعال و عمیقتر نکردن مبارزه، مسئلهای را حل نکرد، بلکه دیکتاتوری وحشتناکی را بر ایران حاکم کرد که در سایهی آن، نفت ما هم بیشتر غارت شد. هر دو راه، یعنی انفعال دکتر مصدق و معاملهی شاه با غرب، طی شد؛ اما نتیجهای نگرفتیم. تا اینکه خرداد خونین ۱۳۴۲ در ایران رقم خورد و کشتارهایی که بعد از آن صورت گرفت تا پیروزی انقلاب اسلامی.
این مسئله را نمیشود دلاری و ریالی ارزیابی کرد. از وقتی که نفت در ایران کشف شد، همهی امور ما تحت تأثیر نفت قرار گرفت. از زندگی روزمرهمان بگیرید تا سیاست و تغییرات اجتماعی. انگلیسیها برای اینکه بتوانند بر نفت ایران تسلط داشته باشند، تهاجم فرهنگی گستردهای را به کشور آغاز کردند که در پی آن، مناسبات اجتماعی و سبک زندگی ایرانیان دستخوش تغییرات و تحولات شد. آمدن و رفتن حکومتها و نمایندگان را برای حفظ یا کسب امتیاز جدید نفتی با اشاره و دخالت بیگانگان داشتیم. اغلب تحولات سیاسی مربوط به نفت بوده است. حتی کودتای ۱۲۹۹ یک کودتای نفتی بود، در حالی که به این جنبه از آن کمتر توجه میشود.
در یکی از روزنامههای خارجی همان دوره، در سال ۱۳۰۲، آمده است: «هدف از کودتایی که اخیراً در ایران صورت گرفته است، بهرهبرداری از منابع ایران برای حمایت از کشوری است که قرار است بهزودی در منطقه تأسیس شود.» ببینید که ابعاد کودتای ۱۲۹۹ تا کجاست. یعنی وقتی میخواهند دولت نامشروع اسرائیل را ایجاد کنند، نظر دارند از منابع و ظرفیتهای ایران استفاده کنند. اساساً رضاشاه برای تضمین غارت نفت ایران روی کار آمد. کنسول انگلیس در مشهد، یکی از دلایل کودتا را تضمین غارت نفت ایران مطرح میکند.
در این راستا، دولتها سر کار میآیند، نمایندگان مجلس جابهجا میشوند، ترورها صورت میگیرد و وقایع خونبار بسیاری شکل میگیرد، مثل کشتن خوانین بختیاری. آن کشتار هم با ماجرای نفت مرتبط بود. بختیاریها که در مناطق نفتی زندگی میکردند، با انگلیسیها و شرکت نفت انگلیس قراردادی برای حفظ امنیت لولههای نفتی داشتند و بابت این کار، سه درصد از محل فروش نفت میگرفتند. رضاشاه به آن سه درصد طمع کرد و با طراحی سناریویی، آنها را به قتل رساند. یکی از دلایل قتل ماژور ایمبری (از کارمندان عالیرتبهی سفارت آمریکا در تهران) هم ورود او در مسائل نفتی بود که با نقشهی انگلیس و اجرای آن توسط عوامل رضاخان از سر راه برداشته شد.
اگر ما پنجاهـپنجاه را هم میپذیرفتیم، با سلطهی سیاسی انگلستان چه کار میکردیم؟ آن سلطهی سیاسی اتفاقاً برای تضمین غارت نفت بود. از کجا معلوم که این قرارداد بسته میشد و بعدها تغییراتی جدید در آن صورت نمیگرفت و با یک تبصره و یک الحاقیه، ماجرا را به یک شکل دیگری درنمیآوردند. بستن قرارداد با آنها به نوعی پذیرفتن ظلم و غارت و پذیرش آن به معنی پذیرفتن تداوم آن شرایط بود. وقتی ما برای شرف و استقلالمان بهایی پرداخت میکنیم، منفعتی که از آن میبریم، حتی از لحاظ مادی، بهمراتب بیشتر از منفعت پذیرفتن پیشنهادات غربیها و تسلیم شدن است.